تیر ۲۸۱۳۹۱
 

  یکی از مکاتب رواندرمانی مکتب اگزیستانسیالیسم یا وجود گرایی است.در این مکتب روی آزادی و اراده و قدرت انتخاب انسان تاکید زیادی میشود .از پیشگامان این مکتب میتوان به ویکتور فرانکل و رولومی اشاره کرد.روانشناسان انسانگرا مثل مازلو و راجرز هم دید اگزیستانسیالیستی نسبت به انسان دارند...

 این شکل از رواندرمانی برای افراد خاصی استفاده میشود ،خصوصا افرادی که دنبال معنا و مفهوم هستی و زندگی میگردند ، نمونه بارز آن کتاب انسان در جستجوی معنا نوشته ویکتور فرانکل است.بودن (Being) در این مکتب بسیار اهمیت دارد.بودنی که به نبودن در این هستی ختم میشود.آنها وجود یا بودن را شامل بودن فیزیکی،اجتماعی و ذهنی میدانند(رجوع شود به کتاب روانشناسی شخصیت تالیف اینجانب).روشهای رواندرمانی در این مکتب هنوز طرفدارانی دارد و در مواردی نیز میتواند مفید باشد اما طرفداران زیادی در بین رواندرمانگران امروزی و جدید ندارد.برخی از مفاهیم این مکتب را در زیر میخوانید:

۱-مرگ: مرگ واضح‌ترين و قابل درك‌ترين دلواپسي غايي است اين‌كه اكنون وجود داريم ولي روزي مي‌رسد كه ديگر نيستيم. مرگ خواهد آمد و از آن گريزي نيست. در اينجا تعارض اصلي اگزيستانسيال تنشي است كه ميان آگاهي از اجتناب‌ناپذيري مرگ و آرزوي داشتن ادامه زندگي است .

۲-آزادي: دلواپسي غايي ديگرآزادي است كه كمتر قابل درك است در حالي كه معمولا آن را مفهومي كاملا مثبت و خالي از ابهام مي‌دانيم ولي از منظر غايي به صورت ديگريست. به اين صورت كه فرد برخلاف تجربيات روزمره، ديگر به جهاني موزون و ساختار يافته كه پردازشي سرشتي دارد وارد نمي‌شود بلكه حتي آن را نيز ترك مي‌كند. در عوض، فرد به‌طور كامل مسوول الگوي زندگي، انتخاب‌ها و اعمال خويش است و در اينجاست كه آزادي مفهومي مرعوب‌كننده خواهد يافت.

۳-تنهايي: سومين دلواپسي غايي تنهايي است. هريك از ما تنها به هستي پا مي‌گذاريم و بايد تنها تركش كنيم. اين تنهايي نه انزواي بين فردي و نه انزواي درون فردي است بلكه انزواي بنيادين است يعني جدا افتادن، هم از ساير مخلوقات و هم از دنيا.

۴-پوچي: آخرين امر مسلم هستي، پوچي و بي‌معنايي است. اين نوع چهارم تعارض اگزيستانسيال ريشه در معماي مخلوقي در جست و جوي معنا دارد كه به درون جهاني خالي از معنا افكنده شده است. نگاه به اين چهار دلواپسي غايي و بررسي آنهاست كه بدنه اصلي روان درمانگري اگزيستانسيال را شكل مي‌دهد و هر يك از اين‌ها نقش بسيار مهمي بر سطوح ساختار رواني فرد دارند. در اين نوع درمانگري نه پذيرش واقعيت اضطراب‌آور وجود دارد و نه انكار آن، بلكه رويارويي با مسلمات هستي است كه بسيار دردناك اما در نهايت شفا بخش‌اند. اين مکتب مي‌آموزد كه نبايد به بهانه تلخي از اين واقعيات گريخت بلكه براي داشتن زيستني بهتر بايد با آنها مواجه شد كه زيستن آگاهانه. در اين عالم بسي ارزشمندتر است از زيستن ناآگاهانه .

برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به کتاب روانشناسی شخصیت ، تالیف اینجانب.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.